פـواســت باشـב بانــــو اگــر بـــﮧ مـــــرבے بــیش از حــב بــہـا בهــے
בیگر برای בاشتنت تلاش نمے ڪنـבـ نگاهـش سرב مـے شوב
ڪلامش بـے روح
בستـانش یخ زבه
حرف هایش بوے בل مرבگے مے گیرב
و آغوشش بوے هوس... !!!
פـواســت باشـב بانــــو اگــر بـــﮧ مـــــرבے بــیش از حــב بــہـا בهــے
בیگر برای בاشتنت تلاش نمے ڪنـבـ نگاهـش سرב مـے شوב
ڪلامش بـے روح
בستـانش یخ زבه
حرف هایش بوے בل مرבگے مے گیرב
و آغوشش بوے هوس... !!!
مَنـ میدانَم
روزی لَبهایِ کَثیفَشـ رابازمیکُنَد وَتوراهَرزِه یادمیکند..<<<<<<<<<<<<<<<<<کامنت همینجا>>>>>>>>>>>>
نَزدُیکـ شّدَن بِهـ اَفکارِ دختَریـ
کِهـ روزها..
.مَردانهـ با زِندِگیـ مُیجَنگَد!
اَماشَبها...
بالِشَشَ اَز هِق هِق هاُی دُختَرانِهـ خیسُ اَست...
لا بلای موها
بزرگترین رویای دختران سرزمین من است!!!
آنجوُر کِه میخواهَند تَصَورَتـ میکنَنَد
پَسـ فِکری بِحالِ مَغزِ هَرزِه اَت کُنـ
نَهـ تَن وُ مُوی مَنـ...
تونیسُتیـ...
اَماهَرزِهگیَ هایَتـ بامَن استـُ
دَر خَم خیالَتُ
باعَرق وخیُالَتـ هَم آغُوشمـ
حوصِلُهـ ای نیسُت
رَدپایَت جاماندِه در ذِهُنـ اُتاقمـ
دیگَرنیُستیمـ
رَفتیُم
مايه دار شدن عامل بي بندو باري مردان و
بي مايه شدن عامل هرزگي زنان ميشود ...
تفاوت ها غوغا ميكند...
نگاه كه ميكني ميگويند:نخ داد...!
عبوس باش بانو..!
لبخند كه بزني ميگويند:با داد..!
لال باش بانو...
!حرف كه ميزني...مي گويند:جلوه فروخت.
كورباش بانو!
شايد دست از سرمان بردارند...
شايد...
.!
هيچگاه براي بدست اوردن محبت كسي تنت را به اونسبار
هيچ تظميني نيست ك فردا تورا فاحشه نخواند...
ووقتي مردي اشك ريخت..
بدون كار از سيگاركشيدن گذشته!!!
به قصه خودت بازگرد...!!!ا
اينجا مجنون با همه ليلي ها محرم است
بجز لیلی خودش!!!
زني را ديدم كه...
تنش را براي سير كردن شكم فرزندانش ميفروخت ...
و مرداني را ديدم كه ...
براي سيري هوسشان از شكم فرزندانشان ميزدند.
مرداهيچوقت نميفهمن...
چقد سخته تو خيابون نگاه مردا به سينه و باسنت باشه
و خودتو بزني به اون راهو مسيرتو ادامه بدي....
دنيا شهوت سرايي شده است براي خودش
نمي خواهي فيلترش كني؟!
فاحشه ها با مشترياشون ازدواج ميكردن
و اسم كسي فاحشه نميشد...
مرداني فاحشه كردند كه وقت تقسيم نان...
اورا محتاج تكه ناني گذاشتند.
تا هروقت لنگ هم اغوشي شدند.
او را به تكه ناني بخرند...
نگاه به صدا و بدن ظريفم نكن..
اگر بخواهم...
تمام هوييت مردانه ات را به
اتش خواهم كشيد...
قلب من...
در موازي اهن باره ها در دست تعميراست...
ورود ممنوع!!!!
صفت ضعيفه را روي نامردها بايد گذاشت...
نه روي جسم ظريف و زيباي زنانه ات...
بعضي وقتا به يه يه سري از بسرا زيادي احترام ميگذاري و اهميت ميدهي فكر ميكند يا كوري يا
شلي يا خراب و فاسد.
روزی میرسد که هردو
بيقرار هم باشيد.ان روز هردو فاحشه ايم
.
غروب هاي خلوت ازخيابان هاي بدون عابر.ميترسي.ازصداي موتور سيكلت ها
ودوچرخه هايي كه بي هدف درخيابان ميچرخند
همان اندازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاي تو سهم ميبرند!
درد اورست كه من ازاد نباشم تا تو به گناه نيفتي!
قوسهاي بدنم بيشتر از تفكرم به چشمهايت مي ايد!
تاسف بارست كه بايد لباسهايم را نسبت به ايمان تو تنظيم كنم!
با زبري مردانگي هايت خراششان نده
دخترانگي هايم نياز به مردانگي ات ندارد
برو مردانگي ات را
با زنانگي يكي ديگه ارضا كن...
روحي ظريف....با زخمي مردانه....
مي شد تنهايي ام را.... به خيابان بياورم....
سيگار دود كنم و نگران نگاه هاي مردم نباشم...
كاش گاهي مرد بودم...
مي شد شادي ام را...را به خيابان بريزم و...باصداي بلند بخندم...
شاید این فاحشه امروز باکره دیروز
باشد که تو عشق اولش بودی...
.