ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ
ﻗـﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗـﯽ بی افتد
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﻠﺖ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﻭ ﻧﻪ ﺳﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺭﻡ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﮔـﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ، ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ میکنم
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ
ﻋﺼﺒﯽ ، ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﯾﺦ ، ﯾﺦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﻦ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ می اﻓﺘﻢ
ﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ، ﭼﻪ ﻣﯿﭙﻮﺷﯽ
ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ " ﻫﻢ ﻋﺷﻖ " ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ
ﻣﻦ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﻢ
ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ به ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﯽ ﺷﮏ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
هر که گفته فــــــراموش می شود
دروغ گفته است
بهانه آورده است
تا شاید خودش را دلداری دهد
فـــــــراموش نمی شود
تا ابـــــد مــــی ماند
قصه دلدادگی و عاشقی
حتی اگر متنفر شوی
بِبُری
دور شوی
سایه اش را با تیر بزنــــی
بــــاز هم هست
یـــک جـــایـــی تـــو را پرت مـی کند به تمـــامِ خـــــاطــــــراتِ خـــوب
به خنده ها و اخم هایش
باز هم حرارتش را احساس میکنی ...
+
نوشته شده در یکشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۳ 21:0 توسط
|
برو خوش باش که او بی کس و تنها جان دادتو نبودی و غمت را به شب و باران دادنام تو بر لب او بود ، که تنها می رفتبرو خوش باش که او بی تو از اینجا می رفتوقت رفتن نه فقط از غم تو ماتم داشتغمش این بود که از عشق تو خیلی کم داشتمنتظر بود که شاید تو به یادش باشیلحظه ای هم تو مگر چشم به راهش باشیمنتظر بود که شاید تو بگویی برگردای دریغا که نگاهت به دل او بد کردبرو خوش باش که او یاد تو را با خود بردآن تنومند درخت از غم برگی پژمردبرو خوش باش که او دیگر از اینجا پر زدبا غمت بال گرفت و به رهی دیگر زدولی آن لحظه ی آخر که خدا آنجا بودکس نپرسید چرا رفت و چرا تنها بود ؟لحظه ای گفت بگویید که من هم رفتمعاشق و بی کس و تنها و پر از غم رفتمکس بگوید به همانی که مرا عاشق کرداو نه از بی کسی از غصه ی رفتن دق کرداو فقط عاشق پرواز و پر از رفتن بوداز همان لحظه گناهش به تو دل بستن بودهم بگویید که او رفت دگر خوش باشدبی من و فکر من آسوده و سر خوش باشداو که تنهایی خود را به من ارزانی داشتهم بگویید که این قصه چه پایانی داشتآخرش بار خودش را ز جهان هم برداشتآن که با عشق تو در عشق خدا هم سر داشت...
+
نوشته شده در دوشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ 23:0 توسط
|
بیا مرا صدا بزن که خسته ام
که سال هاست در آرزوی آن صدای گرم تو
به انتظار دیدنت نشسته ام
نگاه کن انارها
نشسته روی شاخه های سرد صبح
به سخره ام گرفته اند
ببین چه لب گشاده اند
ولی همیشه شعرهای ساده ام به من امید می دهند
که این تویی که در درون قلب من
نشسته ای به گوشه ای و گاه تار میزنی
بیا بگو که شعر های من
همیشه راست گفته اند
بگو که قطعه ای
و لا اقل ترانه ای برای من سروده ای
شبیه حس تک درخت های ساده فکر می کنم
بهار خواهد آمد و
دوباره روح تازه ای درون من جوانه می زند
و خب دوباره مدتی ست
که یک فرشته عزیز شبیه تو
درون من شروع به خواندن ترانه می کند
دوباره روزهای سرد زندگانیم گذشت
خزان شاعرانه ام سپید شد
و زود زود دلم بهار می شود
بیا کنار من بمان
به کرم ها و رخت تازشان بخند
بیا به چشم خود ببین
ببین که عطر غنچه های یاس باغچه
رسیدن تو را نوید می دهند
بیا بمان
+
نوشته شده در چهارشنبه سی ام اسفند ۱۳۹۱ 20:51 توسط
|
دستانم شاید
اما
دلم نمی رود به نوشتن
این کلمات به هم دوخته شده کجا
احساسات من کجا
این بار نخوانده بفهم مرا
سال ها می گذرد
و من از پنجره بيداری
کوچه ياد تو را می نگرم
می پويم
و چنان آرامم
که کسی فکر نکرد
زير خاکستر آرامش من
چه هياهويی هست
عاشقی هم دردیست
و من از لحظه ديدار تو می دانستم
که به اين درد
شبی
خواهم مرد ...
+
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۱ 23:57 توسط
|
ساعت ،سکوت ،پنجره ،شک ،انتظار ،درد
سیگار ،دود ،خانه ی خالی ،غروب سرد
چایی ،فروغ ،خلوت شب ،تاب و تب ،غزل
دلواپسی ،هوس ،تلفن ،بی قرار ،مرد
پاییز ،برف ،جمعه ،خیابان ،خراب ،خیس
آتش ،عطش ،مچاله ،غم آلوده ،هرزه گرد
فردا ،فریب ،فتنه ،سیاهی ،سراب ،خوف
سرما ،کلافه ،آدم عاشق به خود چه کرد
آینده ،اعتیاد ،تباهی ،ملال ،ننگ
سر بار ،سرزنش ،غم نان ،اجتماع ،طرد
پایان ،فراغ ،حادثه ،اندوه ،اشک و آه
تابوت ،تیرگی ،سر آسوده ،گور سرد...
+
نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۱ 0:5 توسط
|
کاش خدا حافظ پایانی
لهجه اولین سلام را
به خاطر می داشت
سال ها بعد
یاد تو از خاطرم خواهدگذشت
و نخواهم دانست کجایی
و نخواهی دانست کجایم
امـــا ...
آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را در برخواهد گرفت
و احساس خواهی کرد اندکی خوشحال تر
و اندکی خوشبخت تری
و هرگز نخواهی دانست چرا...
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۱ 13:20 توسط
|
عروسی مون خوب برگزار شد
حالا در خانه خودمان نشسته ایم
و این اولین شب آرامش ماست
هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تنمان است
خسته ایم و این شیرین ترین خستگی دنیاست
که پس از سال ها به هم رسیده ایم
با همان لباس عروس برمی خیزی و دو نخ سیگار می آوری
و روی پاهایم می نشینی
یکی بر لب من و دیگری بر لب تو
چشم هایمان می خندد
می دانیم امشب چه خبر است
و این هم شیرین ترین سیگار دنیا خواهد شد
چشم در چشم ، دست در دست و چند پک عمیق
فضای خانه مه آلود می شود
ناگاه لای انگشتانم داغ می شود
و از این رویای شیرین بیرون می آیم
یادم می آید تو سال هاست که رفته ای بی معرفت
و من هنوز با هر نخ سیگار غرق رویای تو می شوم…
+
نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱ 13:22 توسط
|
نشسته ام در تاریکی و سکوت
و غربتم را در گوش ستاره نجوا می کنم
تنها مانده ام
تنها با خاطراتی کهنه
و قلمی که دیگر نای نوشتن و تاب اشک ندارد
قلمی که برای دلخوشی من می نویسد:
"غربت من هرچی که هست از با تو بودن بهتره"
نمی دانم
تک تک لحظه هایم را غم دوری از تو فرا گرفته
و با هر نفسی که بی تو می کشم
مگر بی تو هم می شود نفس کشید
این ها نفس نیست
قفس است...
+
نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ 20:22 توسط
|
دلم دریای آتیشه ،دارم می سوزم از این تب
تو آغوش یكی دیگه ،چرا تو فكرتم هر شب؟
تو هم شاید شبیه من گرفتاری و بی تابی
تو آغوش یكی دیگه به یاد من نمی خوابی
نگاهش می كنم انگار ،همه دنیامو گم كردم
نمی دونه كه تو چشماش به دنبال تو می گردم
میاد دستامو می گیره ،بهم میگه: چقدر سردی
منم می خندمو میگم: عزیزم اشتباه كردی
خیال دیدن چشمات منو راحت نمیذاره
دلت یك عمر احساسو به قلب من بدهكاره
تو هم شاید شبیه من یه جایی اشتباه كردی
دلت پیش منه اما نمی تونی كه برگردی
پشیمون میشی و انگار شب و روزاتو گم كردی
مثه من كه شب و روزم داره رد میشه با سردی
یه رازی بین ما بوده كه ما رو دور كرد از هم
ولی یادت توی قلبم نمیذاره ازت رد شم
حالا كه قسمت این بوده ،به یادت اشك می ریزم
از این جا تا ته دنیا من از عشق تو لبریزم
حالا كه قسمت این بوده ،باید هم خونه شم با غم
كه بعد از تو نمی تونم واسه یك لحظه عاشق شم...
+
نوشته شده در سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ 2:48 توسط
|
یک شب کنار شمعی تا صبح دم نشستم
او گریه کرد می سوخت من هم ز غم شکستم
در آن شب سیه رو یادم به چشمت افتاد
آن مستی نگاهت بر روی چشمم افتاد
آهسته اشکی آمد پایین ز دیدگانم
گویی به شعله آمد شمع درون جانم
آن قطره اشکم آخر بر روی شمع لغزید
خاموش گشت آنگه دودی به ناز رقصید
از طرح دود آن شمع در آن سیاهی تار
شعری نوشته می شد آهسته روی دیوار
دل می تپد به سینه با یاد روی دلدار
هر جا که هستی یارم باشد خدانگهدار...
+
نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ 4:7 توسط
|